Sarzamine Mehr

عکس من
نام:
مکان: mashhad, Iran

۰۸ تیر ۱۳۸۵

سرزمین عشق

سرزمین من سرزمین مهر
پر از قاصدک، پر از روح زیبای زندگی
دیار خاطره های رنگارنگ
دلاوران بی همتا و آسمان آبیرنگ
سرزمین من سرزمین عشق

چقدر زود یادمون رفت مردانی رو که توی جبهه ها برای آسایش امروزمون مردن
چقدر زود یادمون می ره مردانی رو که هنوز هم میمیرن
وقتی نسلشون تموم شد و همشون رفتن آیا باز هم کسی هست که عشق رو یادمون بیاره؟

۰۵ تیر ۱۳۸۵

کی بود؟


یه نفر رو می شناسم، هر چی میشه، دیگران رو، مقصر می دونه
یه نفر رو می شناسم، هر چی میشه، خودشو، مقصر می دونه
یه نفر رو می شناسم، هر چی میشه، خیلی جدی، جستجو می کنه، تا مقصر رو پیدا کنه
اما، یه نفر رو هم می شناسم، برای پیش آمد ها، دنبال مقصر نمی گرده، قوطیشو بر می داره، می ره، و تجربه هارو از زیر پا، جمع می کنه
ای بابا، آخه هیچ کی، حواسش به اونا نیست، هی دارن روش راه میرن، و دنبال مقصر می گردن

۰۳ تیر ۱۳۸۵

فرشته

دوستی دارم، که اگه ازش بپرسی، چه جور آدمی هستی؟ می گه: من آدم بدی هستم
اون به بد بودن خودش اعتقاد داره
راست می گه، اون کارهای بد هم انجام میده
اما اگه درست نگاهش کنی، یه دنیا خوبی، درونش موج میزنه
من به اون گفتم: تو خیلی خوبی
چون به خوب بودن انسانها اعتقاد دارم
و اون بدی هاش رو از یاد برد

بیاین چشمامونو اینقدر آبی کنیم، که فقط فرشته های خداوند رو، درون انسانها ببینند، نه شیطان رو، تا فرشته های روح انسان به اهریمن، پیروز بشن
اینجوری چشمای خودمون هم بر از فرشته می شه

۰۲ تیر ۱۳۸۵

تو هم بهم بگو

یه دفعه یکی بهم گفت
تو زیادی خوشحالی، شبیه مردم دیگه نیستی، غم مردم رو درک نمی کنی، مردم خیلی بدبختن ، تو انگار نمی بینیشون
یکی دیگه بهم گفت
تو بی نظیر هستی ، آدم غم هاشو یادش میره وقتی باهات حرف میزنه، حرفات مثل یه نفس تازه کردنه بین دو تا شیرجه
اون یکی گفت
مثل مرفهین بی دردی
یکی دیگه گفت
یادمون میاری، چیزای دیگه اي هم هست تو دنیا که دیدنیه
بازم یکی گفت
آخیییی آدم دلش باز میشه وقتی باهات حرف میزنه ، مثل بعضی از آدمها نیستی که تا آدمو میبینن از درد ها و بدبختی هاشون می گن
و و و

نفر اول رو با دقت نگاه کردم
حرف نفر دوم غم عجیبی رو به دلم نشوند
زیر لب طوری که نفهمه کلی با خودم خندبدم برای حرف نفر سوم
بعد از شنیدن حرف نفر چهارم همراه با یه لبخند یه نفس راحت کشیدم
برای نفر پنجم از ته قلب خندیدم
و و و

تو منو چه جوری میبینی؟
تو هم بهم بگو ، شاید لازم باشه چیزهایی رو که نمی بینم بهم نشون بدی
سپاسگزارم

معجزه

راهبی به نام استیدل راست تعریف می کرد
روزی دختر یکی از دوستانم از من پرسید: پدر عجیب نیست که من وجود دارم؟
کودکان به گونه ای غریزی می دانند زندگی یک معجزه است. ما بزرگ تر ها هم می دانیم، چون هنوز هم کودک هستیم، و این بخش کودک وجودمان هرگز نمی میرد. شاید بتوانیم سادگی آن دختر را نادیده بگیریم و وادارش کنیم جدی تر باشد و به قوانین حاکم بر دنیای آدم بزرگ ها احترام بگذارد، اما تا زمانی که زنده باشیم، او هم به بقایش ادامه می دهد. پس بهتر است باورش کنیم
آن گاه که درسهای روزانه زندکیمان را می آموزیم، باید هیجان کودکانه و خرد حاصل از تجربه هامان را با هم بیامیزیم، و برای انجام دادن این کار، به قول مسیح: باید از نو به دنیا آمد
اگر امروز نخستین روز زندکیتان بود، چه کار می کردید؟

دومین مکتوب اثر پائولو کوئلیو

۰۱ تیر ۱۳۸۵

خداوندا ماه را حفظ کن

من تعجب نمی کنم که ستاره های دوردست آسمان دیده نمی شوند، ای کاش کسانی که به دروغ چراغها را ستاره پنداشته اند، بدانند که با هر چراغ زمینی روح نورانی ستاره ای را محو می کنند
خداوندا ماه را حفظ کن

یه دوست با مزه

یه دوست با مزه دارم، که آدم جالبیه و همیشه برام نوشته های قشنگ و پر معنی می فرسته
برای این می گم با مزست، چون ادم کاملا متفاوتیه، یادمه چندین بار، ازش پرسیدم، اسمت چیه؟ هر دفعه یه اسم گفته و من هر دفعه خندیدم و با خودم فکر کردم، خیلی خوبه، که حتی اگه اسم کسیرو یادت رفت، نگران نباشی، چون هر اسمی رو صدا کنی، حتی اسم خودت رو، جواب می شنوی
جالبه، واسه اینکه ندیدم دروغ بگه، یا دو پهلو حرف بزنه، همیشه تکلیفش با خودش و طرف مقابلش روشنه، برای همین همیشه مطمئنم، که جمله هاش همون معنی رو می ده که نوشته شده
این دفعه این نوشته رو برام فرستاده

ادما مثل يه کتاب ميمونند ، که تا وقتي تموم نشن براي ديگران جذابند پس سعي کن خودتو جلوي ديگران تند تند ورق نزني تا زود تموم بشي ... براي اينکه وقتي تموم بشي مطمئن باش ميرن سره يه کتابه ديگه


اما به نظر من ،هر آدمی یه کتابه، که باید چند تا ورقش عمومی باشه، و بذاره که دیگران بخونن ،اگر مطمئن شد که طرف لیاقت خوندن کتاب رو داره، اجازه بده که کتاب رو ورق بزنه، اما همیشه هر کتابی ورق های ممنوعه هم داره، هیچ وقت نذارین کسی بیشتر از ده ورق کتابتون رو بخونه، من نمی گم آروم ورق بزنین، من می گم به یه قسمت هاییش قفل بزنین و اصلا ورق نزنین،
اصلا و اصلا

موفق باشین

۲۲ خرداد ۱۳۸۵

جایگزین کنین

جایگزین؟
آره دیگه جایگزین کنین

شادی هارو به جای غم ها
تجربه هارو به جای شکست ها
اونایی که دوسشون دارین به جای اونایی که دوست ندارین
و امید به خدا رو به جای همه ناامیدی ها

کاری داره؟
بیست دقیقه کافیه؟
آره فقط بیست دقیقه برای جایگزین کردن همه خوبی ها به جای همه بدی ها

اینو باور کنین

ماه و شهاب

........................
نوری گذشت، ماه فرياد زد کيستی؟
نور گفت: شهاب
ماه خنديد، فکر کرد همدميست بر تنهايی شبانه روز
چهره اش شکفت

کسی از زمين به او مينگريست، لبخندی زد و آرام گفت: سلام ماه، امشب ميخندی، لبخندت پايدار
ماه به لبخند دور دست نگريست و گفت، سلام بر تو، مهرت پايدار
شهابی گذشت ماه گفت: کيستی؟
شهاب گفت: همان که گذشته بود
ماه گفت: و تو همانی که گذشته بودی؟
شهاب خنديد
ماه گفت: و چگونه است آيا ميچرخی؟
شهاب گفت: نه من فقط می گذرم
ماه گفت: پس چگونه همانی؟
شهاب گفت: چون منشاء من يکيست
ماه فکر کرد و با خود گفت يکی؟
شهاب گفت: آری يکی
ماه گفت: و چرا می گذری؟
شهاب گفت: مرا کاری هست با گذشتنم
ماه گفت: و در گذشتن تو رازی نهفته است؟
شهاب گفت: بلی رازی است
ماه گفت: و آ ن راز چيست؟
شهاب گفت: نگاه کن

و فرو افتاد

کسی با چشمانی پر از ستاره، بر روی زمين، به او می نگريست و شوق تمام وجودش را فرا گرفته بود، او چشمانش را بست، دستهايش را بر قلبش گذاشت و آرزويی کرد و چشمانش را باز کرد، لبخندی بر لب داشت و به ماه نگريست و آرام گفت: ای ماه لبخندت پايدار
ماه خنديد
و درخشيد

نوری گذشت
ماه شتابان صدا زد
شهاب؟
اما شهاب گذشته بود
ماه اندیشید..
فرصت ها را از دست میدهم
شهاب گذشت و گفت:
در اندیشه مباش، فرصت ها از آن تست
ماه غمگین شد
شهاب گذشت
ماه فکر کرد..
شهاب فقط میگذرد، نمی ماند
پس چکونه توانم با او بگویم، از فرصت ها
شهاب گذشت
ماه خندید
شهاب گذشت و گفت: چرا می خندی؟
ماه گفت:
خنده مرا رازیست
شهاب پرسید: رازی؟
ماه گفت:
بلی رازیست
شهاب گفت:
و آن راز؟
ماه باز هم خندید و گفت:
بنگر

کسی از زمین به او مینگریست، با چشمانی اشکبار و قلبی مملو از غم، ناگهان لبخندی بر لبش نشست و اشک هایش مانند در، درخشیدو آرام گفت:
آه اگر تو نبودی
آری اگر نبودی آسمان شب را نوری نبود
ای ماه لبخندت پایدار
و ماه خندید

هزاران سال گذشت...
ماه درخشید و شهاب گذشت
و روزی خداوند، امر فرمود شهاب را، که بر ماه نشیند و آنگاه شهاب، بر قلب ماه نشست
و ماه باز خندید
و کسی از زمین با لبخندی گفت:
فرصت ها از آن توست
در گذشتن شهاب رازی، و در ماندن تو رازی دیگرست
ای ماه لبخندت پایدار
و ماه خندید ودرخشید و گفت:
مهرت پایدار

۱۲ خرداد ۱۳۸۵

یه درس بزرگ

صبح های جمعه، پنج صبح از خواب بیدار می شدم، کوله پشتی رو می بستم، همه لوازم هم آماده بود، همرو بیدار میکردم و می رفتیم کوه، توی کوه هیچی کم و کسر نبود
یه روز رفتم مسافرت، همه رفته بودن کوه، دیر که رسیده بودن هیچی، لیوان نبرده بودن، چیزایی هم یادشون رفته بود و... همه اعتراض کردن که، چون تو رفته بودی اینجوری شد
و من، یه درس بزرگ گرفتم، اینکه
هیچ وقت، دیگران رو عادت نده که همه کارهارو انجام بدی، زندگی رو با همه تقسیم کن
با همه

یه امتحان ساده

امروز پی چیزی می گشتم که به یه وبلاگ برخوردم، نگاهی به نوشته ها انداختم و چیزی که برام عجیب بود این بود که درون هیچ کدوم نشانه ای از امید و عشق به زندگی وجود نداشت
همه ما مشکلات داریم، اما آیا باید فراموش کنیم که زندگی زیبا ترین چیزیه که داریم؟ آیا باید دائما در حال شکایت باشیم؟هیچ شده که سرتونو به طرف آسمون بلند کنین و برای انچه که خداوند به شما نداده سپاس بگین؟
شده از هر شکستتون یه پیروزی بسازین؟
شده برای چهره خشمگینتون، با مداد های رنگی دلتون، یک لبخند هفت رنگ نقاشی کنین؟
امتحان کنین و ببینین که خداوند در پی هر خندتون، خنده دیگه ای بهتون هدیه می کنه
فقط امتحان کنین

۱۱ خرداد ۱۳۸۵

مدرسه کلاغها

با با می گه
کوچیک که بودیم عزیزجون (مامان بزرگم ) می گفت صبج شده، بلند شین، کلاغها دارن میرن مدرسه و وقتی غروب می شد می گفت: ببینین کلاغها دارن از مدرسه میان.. ببینین بچه ها، کلاغها ها هم دم غروب بر میگردن خونه هاشون
هیچ وقت ندیدم بابا وقت اذان صبح، خواب باشه و همیشه موقع رفت و برگشت کلاغها، لبخندش رو می بینم و می شنوم که می گه
بیا.. بیا.. ببین کلاغها دارن از مدرسه برمیگردن
خدا رحمتت کنه مادر بزرگ

web page visitor counters
4-Star Hotel