هرگز آنچه که هستی، پنهان نکن. آن روزی که به فکر عوض کردن خودت باشی، روز مرگت خواهد بود. سرت را بالا نگه دار. همیشه لبخند بزن و بگذار از خودشان بپرسند که چه رازی تو را به خنده می اندازد.
توی کوه، هی خار درخت های زرشک، لباسهای منو گیر می انداخت، یکی به تمسخر گفت: خیلی با این خارا درگیری دارین ها!! بدون اینکه نگاهش کنم با خنده گفتم: اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی
این همه خدا خوشی داد، حالا به یه ذره نا خوشیش صبر کنین.
یه درخت بید مجنون داشتیم خیلی زیبا و رویایی بود، همه دوستش داشتن، یه روز فهمیدیم گول خوشگلیشو خوردیم، چون متوجه پیشروی ریشه هاش و نفوذ اونها به آب انبار و شکستن حوض نشده بودیم. بابا قطعش کرد حقش بود
در جامعه خروسانه، از خانم مرغ بسیار حمایت میشه، یادم میاد یه دفعه آقای خروس، یه توت پیدا کرد، خواست بخوره، دید خانم جان مرغ اومد، جلوی چشمای گرد من، اون توت رو انداخت زمین که مرغ جان بخوره.