Sarzamine Mehr
۲۸ فروردین ۱۳۸۹
چه عجيب
روزاي عجيبي مي گذره که نمي دونم چه خبره توش
سينه آدمها شيشه اي نيست تا بدوني درونشون چي مي گذره
منتظر مي مونم با دقت
آدمها عجيبن
دوست ندارم قاطيشون باشم
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دوست ندارم م م م م م م م
دیروز توی جریان تند آب توجهم به یه حرکت جلب شد، یه پروانه، بالهای خیسش رو میزد به آبی که توش افتاده بود، کمی بلند می شد دوباره می افتاد، دنبالش دویدم تا بگیرمش، اون تلاششو می کرد، چند بار تلاش کردم و بالاخره گرفتمش در حالی که دیگه رمقی نداشت
اون تسلیم نشده بود
شاید چون هنوز امید داشت خدا به من نشونش داد
خدایا سپاس
اون تسلیم نشده بود
شاید چون هنوز امید داشت خدا به من نشونش داد
خدایا سپاس
عروسک قشنگ من
طناب رو ميندازم توي چاه، اگه هنوز توان داري بگيرش بيا بالا، اگه اهريمن ته چاه دستاتوگرفنه نميگذاره، اگه نفست داره بند مياد، اگه هنوز نمي دوني چي شده که ميدونم ميدوني، يه نگاه به بالا بنداز، آسمون پيداست، تورو خدا يه نفس عميق بکش، خدا به تو قدرت بالا اومدن ميده، تسليمش نشو، روحتو بهش نده.
عروسکم
چشماتو باز کن
خواب ديگه بسه
Sepaas pack
توی این مدت اینقدر خدا چیزهای مهم رو بهم نشون داد که نمی دونم چگونه باید ازش سپاسگزاری کنم، خدا پشت خیلی از درهارو نشونم داد،اما یکی هست که به کمک نیاز داره خدایا مواظبش باش
عجب خنده دار شد ها
همیشه گفتم همه خوبن، همرو دوست دارم مگه اینکه عکسش ثابت بشه، وای خدای من حالا که ثابت شد چه خاکی به سرم بریزم؟
منم همينطور
وقتی کنار کسی که دوستش ندارم راه می ری، کنارت راه نمیرم، گله نکن لطفا، تو اختیارت دست خودته
به آقای صفایی گفتم: حوصله نوشتن ندارم، هر کسی می خونه به یکی نسبتش می ده، خیلی از حرفامو نمی زنم که فلانی یا فلانی ناراحت نشه
گفتن: هر چی دلت می خواد بنویس، بذار هر کی دلش می خواد هر جوری فکر کنه، تو اونچه که مي دوني درسته بنويس
مرسی آقای صفایی
گفتن: هر چی دلت می خواد بنویس، بذار هر کی دلش می خواد هر جوری فکر کنه، تو اونچه که مي دوني درسته بنويس
مرسی آقای صفایی
***
دوستان نوشته های منو به هر کسی دلتون خواست نسبت بدین، به من مربوط نیست هه هه
ابراهیم
از ابراهیم یاد گرفتم که اگر جلو می رم حواسم باشه، شاید یکی داره پاشو جای پای من می گذاره
درست راه برو مهشید
ابراهیم گفت: تو مسئول اشتباه من نیستی، من باید خودم حواسم جمع باشه که اشتباه نکنم
خوشحالم که هنوز کودکی دادا
دارم نق مي زنم چه بد
هزار تا خوبی داشته باشم یکی از بدی هام اینه که از تو متنفرم، برای کارهای بدت
نمی تونم تحملت کنم
نمی تونم بپذیرمت
نمی تونم نادیده بگیرمت
۱۴ فروردین ۱۳۸۹
من مهشيد هستم
هیچ وقت دوست ندارم کادوی یکی دیگه دستم باشه وارد مهمونی بشم، دوست ندارم اگه دیگران هم توی یه کار خوب شریک بودن، به اسم من تنها در بیاد
دوست دارم خودم باشم، فقط خودم
همه با هم فرق دارن
بهش گفتم: عشق قبلی رو فراموش کن، یادشو با خودت راه نبر، چون آدم جدید با قبلی فرق داره، هیچوقت دو نفر رو با هم مقایسه نکن
باور کن می دیدم فرش زیبای قرمزی رو که جلوی پاش پهن می شد، خداوند براش همه چیزو درست می کرد، آخه کسی که دل شاد کنه، دلش شاد می شه
توهم یه روزی غریبه بودي
پرسید: از بچه های آشنا کی بود؟ گفتم: همه آشنا بودن، توی این آشناها چند تا جدید هم داشتیم،
من خودمو به آشناها محدود نمی کنم، چون آشناها هم یه روزی غریبه بودن
من خودمو به آشناها محدود نمی کنم، چون آشناها هم یه روزی غریبه بودن