مدرسه کلاغها
با با می گه
کوچیک که بودیم عزیزجون (مامان بزرگم ) می گفت صبج شده، بلند شین، کلاغها دارن میرن مدرسه و وقتی غروب می شد می گفت: ببینین کلاغها دارن از مدرسه میان.. ببینین بچه ها، کلاغها ها هم دم غروب بر میگردن خونه هاشون
هیچ وقت ندیدم بابا وقت اذان صبح، خواب باشه و همیشه موقع رفت و برگشت کلاغها، لبخندش رو می بینم و می شنوم که می گه
بیا.. بیا.. ببین کلاغها دارن از مدرسه برمیگردن
خدا رحمتت کنه مادر بزرگ
هیچ وقت ندیدم بابا وقت اذان صبح، خواب باشه و همیشه موقع رفت و برگشت کلاغها، لبخندش رو می بینم و می شنوم که می گه
بیا.. بیا.. ببین کلاغها دارن از مدرسه برمیگردن
خدا رحمتت کنه مادر بزرگ
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی