Sarzamine Mehr

عکس من
نام:
مکان: mashhad, Iran

۰۹ اسفند ۱۳۸۸

خدايا ممنون که آرزوهام کوچيکن
خدايا ممنون که آرزوهاي کوچيکم دست يافتني هستن
خدايا ممنون که آرزوهاي کوچيکم منو خوشحال مي کنن
خدايا خيلي بوبوچاني ها
دوستت دارم هشت تا

آفرين دوست من

اگه ديدي کسايي که دورت جمع شدن، تعدادشون از سه بيشتر شد
لبخند بزن( labkhand bezan )
چرا؟
چون همين الان يه حسود تنها( hasoode tanha ) داره برات حرف در مياره
يادت باشه حسود ها دوست دارن تورو تنها کنن، پس بهشون اهميت نده

۲۸ بهمن ۱۳۸۸

يه حرفي مي خواستم بزنم پشيمون شدم، آخه بايد خوب فکر کرد، بعد حرف زد.

از من بيش از من انتظار نداشته باش

۲۶ بهمن ۱۳۸۸

خيلي

دوستت دارم

کف دستمو نشون دادم گفتم: اینجوری باشیم، صاف و ساده، حرفای دلمونو به هم بزنیم، که یه روز دلمون نسوزه که اونچه تو دلمون بود نگفتیم.

سلام ریحانه جونی، خیلی به یادت هستم

افتخار می کنم

تو اینقدر شجاع هستی که حرف اشتباهتو پس می گیری، افتخار می کنم کنارت راه می رم

خیلی دوری، اما گاهی وقتها دلم می خواد، اصلا دور نباشی

عادل باش

پشت یکی داری حرف می زنی انگار داری اعدامش می کنی، حتی به یه اعدامی هم اجازه دفاع از خودش می دن.

زندگی کردیم

جاتون خالی جمعه خیلی خوش گذشت
- ببر بیشه شدیم
- املت بر عکس خوردیم (این نوع املت اینگونه درست می شود که اول، تخم مرغ را می ریزم بعد گوجه فرنگی را روی آن می ریزیم، هنگام خوردن مواد غذایی آن کاملا حفظ می شود، چون در اصل پخته نمی شود، هی هی )
- به گرده پراکنی لویی ها کمک کردیم
- با سوت جون، سوت زدم
- همه چی آرومه، گوش کردیم
- فوتبال، بازی کردیم
- تو دلم، یاد دوستام کردم
- آشغال هایی رو که کنار سطل آشغال ریخته بودن، جمع کردیم
- و...
خلاصه اینکه، با هم خندیدیم با هم زندگی کردیم

از اول




این برگه ای رو که میبینین، مال یه دفتر کوچولوئه که اولین برگش رو دیدین، که توش یه قلب با پنجره بود،
اولشو خوب شروع کردم و به خودم قول دادم تا آخرین برگش رو چیزهای خوب بکشم، تو هم دوست داشتی بگو عکستو بکشم.


۱۹ بهمن ۱۳۸۸

خدا رو سپاس

۱۸ بهمن ۱۳۸۸

مهربانی دلیل لازم نداره

من و تو هم کیش باشیم یا هم قشم حرف همو می فهمیم این جالبه

مر مر می گفت:
آدم باید یه کاری انجام بده ( به دنیا اومده)
با تعجب گفتم:
اونوقت بعضی ها هم فکر می کنن توی دنیا هستن برای اینکه دیگران براشون کاری انجام بدن

اینجا نیستی
دلت اینجاست
اینجایی

اگه یه دفتر خاطره داشتی، توی ورق فرداش بنویس، امروز خیلی خوب بود.

کوه گفت:
من از سنگم، به تو می آموزم هر آنکه از سنگ بود، سنگ نیست
به تو می آموزم، می توانی در راه سخت زندگی، بخندی و شادمان باشی
به تو می آموزم، همه راههای سخت، زشت نیستند
گاهی به زمین بنگر، سنگی سپید از دل من برگیر، گاه آسمان، تا آبی اش درون چشمانت چکه کند

منو مهشید صدا کن

اسبم دلش برای دوستاش تنگ شده

خدايا سپاس

گفت: دلخوشی من اینجاست
من گریه کردم

web page visitor counters
4-Star Hotel