با عشق
توی نمایشگاه چند سال پیش یه غرفه بود که تابلوهای درخشان (مانند کارت پستال های قدیم) از مکه و منظره و.. گذاشته بود توی این تابلو ها یهو چشمم به یه قاب افتاد، نمایی از حیاط کعبه که با هر قدمت از شب به صبح تغییر می کرد انگار چراغاش هم روشن می شد رفتم تو پرسیدم
اقا این تابلو چنده؟.
سي و پنج هزار تومن
چی؟.
ناراحت اومدم بیرون به تابلو نگاه کردم درونم یه چیزی می جوشید بدون اینکه به فکر دوروبرم باشم انگشت اشاره به طرفش گرفتم و با خنده گفتم تو مال منی و از در دیگه غرفه رفتم تو
خانوم این تابلو که بیرونه چنده؟.
دو هزارو پونصد تومن
چی؟. با صدای بلند خندیدم و به تابلو گفتم دیدی گفتم تو مال منی؟.
با عشق اراده کن و با عشق تلاش
کافیه
اقا این تابلو چنده؟.
سي و پنج هزار تومن
چی؟.
ناراحت اومدم بیرون به تابلو نگاه کردم درونم یه چیزی می جوشید بدون اینکه به فکر دوروبرم باشم انگشت اشاره به طرفش گرفتم و با خنده گفتم تو مال منی و از در دیگه غرفه رفتم تو
خانوم این تابلو که بیرونه چنده؟.
دو هزارو پونصد تومن
چی؟. با صدای بلند خندیدم و به تابلو گفتم دیدی گفتم تو مال منی؟.
با عشق اراده کن و با عشق تلاش
کافیه


0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی