عکس من
نام:
مکان: mashhad, Iran

۲۸ فروردین ۱۳۸۵

استاد


وقتی هنرستان بودم، برای اولین بار سئوالی رو مطرح کردم برای معلم دینی در مورد سرنوشت، که اون رو آشفته کرد و بعد از چندین روز دهن به دهن گشتن این سئوال، بمن گفتند کافری
بله چون جواب سئوال رو نمی دونستند، من رو کافر قلمداد کردند تا خودشون از تنگنایی که در اون قرار گرفته بودند، فرار کنند
سالها گذشت، من به تنهایی، پاسخ بسیار دقیقی، برای سئوال بسیار مهمم پیدا کردم و اون روز خوشحال ترین آدم روی زمین بودم، چون خودم رو یکقدم نزدیک تر به خدا می دیدم و درپی اون سئوالهای متفاوت ذهنم مثل یک پازل که تکه هاش، پس از پیدا کردن تکه اصلی، خود به خود جمع می شه پاسخ داده می شد، و آنچنان در پاسخ ها قدرتمند شدم که دیگران گاهی اوقات تمام تعلیمات گذشته و اعتقاداتشون رو با توضیحات من عوض می کردند
روزها گذشت، در کلاس معارف دانشگاه، با استادی نظیر معلم دوره هنرستانم روبرو شدم، مردی که طوطی وار کتابهارو حفظ کرده بود و اینک به عنوان یک روحانی، درس معارف رو تدریس می کرد، شیطنتم گل کرد و در حالیکه همه محو چرندیات استاد بودند، دوباره سئوالم رو تکرار کردم، کلاس بهم ریخت، همه دانشجوها شروع به بحث کردند و هر کدام سئوال جدیدی اضافه می کردند، سئوالهایی که جواب های بسیار منطقی درون ذهن من داشتند، من سکوت کردم، آروم توی صندلی پایین رفتم، به همه نگاه کردم به کلاس شلوغی که شاگرداش تازه دارن در مورد مهمترین های زندگیشون فکر می کنن و به استادی که هاج و واج در میون اونها ایستاده، بدون اینکه بتونه جوابی بده
آخر ترم، در حالیکه برای اولین بار، نمره های امتحان خودم رو شمرده بودم و مطمئن بودم که هفده خواهم شد، یک دوازده بسیار زیبا بدستم رسید، در حالیکه اگر ورقه امتحانی رو در می اوردن سرشکستگی دیگری برای استاد میشد، من از این کار صرفنظر کردم، اما امیدواربودم استاد کمی به خودش بیاد که البته با نمره دوازده من کاملا معلوم بود چه خشمی داره

و این بهترین چیزی بود که من فرا گرفتم

تا جواب سئوالهارو نفهمیدی استاد نشو

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی

web page visitor counters
4-Star Hotel