آشنات منم
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تپش و گرمی هوات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پرو پات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سرا پرده رضات منم
و گر به خشم روی صد هزار سال ز من
بعاقبت بمن آیی که منتهات منم
از مولوی
شاید همه شعر نباشه
در این سراب فنا چشمه حیات منم
نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تپش و گرمی هوات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پرو پات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سرا پرده رضات منم
و گر به خشم روی صد هزار سال ز من
بعاقبت بمن آیی که منتهات منم
از مولوی
شاید همه شعر نباشه
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی