مهر
همه جا یخ بسته، زیر برفها پر از یخه
صبح زود، بعد از نماز، بابا لباس پوشید، گفتم کجا؟ گفت نون
گفتم الان نرو، الان نه، مامان قسم داد که نرو
گفت باید رفت، هر کس وظیفه ای داره
به خداوند سپردمش
بابا با دست پر برگشت، با چهره ای شاداب، زمین هم خورده بود
این وظیفه ست یا مهر؟.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی