درس امروز
احد یه مغازه کوچیک رو نشونم داد و گفت:
اینو می بینی؟ این مرد سر کوچه ما دست فروشی می کرد، یه روز رفتم پیشش بهش گفتم: تا کی می خوای دست فروشی کنی؟ گفت زندگی خرج داره، گفتم: درست، اما تا کی دست فروشی؟
گفت: می گی چیکار کنم؟ گفتم: زود تر بیا، جنس هاتو درست و مرتب بچین، اونهم همین کارو کرد، چند روزی با سختی یکی دو ساعتی زود تر اومد و کاری رو که گفتم انجام داد....و حالا، اینجا یه مغازه کوچیک داره.
احد گفت: وقتی می بینمش خوشحال می شم.
بهش آفرین گفتم.
خوب چی بگم، آخه بهتر از این؟
اینو می بینی؟ این مرد سر کوچه ما دست فروشی می کرد، یه روز رفتم پیشش بهش گفتم: تا کی می خوای دست فروشی کنی؟ گفت زندگی خرج داره، گفتم: درست، اما تا کی دست فروشی؟
گفت: می گی چیکار کنم؟ گفتم: زود تر بیا، جنس هاتو درست و مرتب بچین، اونهم همین کارو کرد، چند روزی با سختی یکی دو ساعتی زود تر اومد و کاری رو که گفتم انجام داد....و حالا، اینجا یه مغازه کوچیک داره.
احد گفت: وقتی می بینمش خوشحال می شم.
بهش آفرین گفتم.
خوب چی بگم، آخه بهتر از این؟
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی